Nov 5, 2009

خدایا...صدام میاد؟!؟

دلم میخواد من باشم ... تو باشی ... یه جای سبزو آروم باشه ... بغلت کنم ... آروم بگیرم ... نه ... نه
دلم میخواد خودم باشم ... خودم باشم ... تنها باشم ... کنار آب ... اونقد تنها که خدا هم بهم دس مریزاد بگه ... انقد تنها که تنهایی رو بغل کنم ... اونقد تنها که تو تنهایی جون بدم ... از زندگی بیزارم ... از این دنیا ... از این همه جنگ ... اونم با ... هوف
خدایا خسته شدم ... صدام میاد؟

Nov 1, 2009

وقتی باران میبارد!

باران میبارد...خاطراتت را با خود به آغوش میکشد و به چشمانم میسپارد...غافل از اینکه هنگام رفتن چه غریبانه غم نبودنت را در نگاهم باقی میگذارد....

Oct 7, 2009

آپاندیس!

سلام :) دیروز صبح یه درد ِ شدید تو ناحیه ی شکمم احساس کردم و گلاب به روتون حالت تهوع شدیدی داشتم.خیلی حالم بد بود.خیلی.رفتم بیمارستان بهم ازمایش خون اینا داد.بعدش رفتیم ازمایش دادیم و گفتن بهله شما اپاندیست اود کرده.شایدم عود.به داداشم اینا که گفتیم گفت نه بابا من سه جا آزمایش دادم گفتن اپاندیس داری بعد اخرش معلوم شد ندارم.
جل الخالق! چیکار کنیم حالا؟ اقا گشتیم دنبال یه متخصص خوب.دیگه گفتن شباهنگ دکتر ِ خوبیه و اینا.مام گفتیم اوکی.قبل ِ اینکه بریم پیشش رفتم سونو گرفتم.اقا دکتره گفت اپاندیست حاد ِ.خلاصه چون هیچی درد ندارم هیچکی باورش نمیشه که من اپاندیس دارم که.خودمم شک دارم راستش.دیگه رفتیم که دکتر شباهنگ و لحاظ کنیم که مطب تشریف نداشت.ادرس داروخونه ی باباشو دادن.موندم چی بگم.با این سنش باباش هنوز کار میکرد.
دیگه خلاصه سرتونو به درد نیارم.این بنده خدا رو پیدا نکردیم.دکتر توسلی پیشنهاد شد.رفتیم پیش ِ منشی شو قرار گذاشتیم برا فردا.ولی من همچنان دردم به این شدتی که باید نیست.

Sep 23, 2009

رارندگی

سلام.چند روزه که رفتم کلاس رارندگی ثفته نام کردم و مقشول ه کلاس رفتم.بهدش خب روحیم عوض شدش حتی.تازشم باورم شد میتونم اعتیاد به نت رو کم کنم

Sep 6, 2009

شب!

چه شبهایی که بی تو و با یاد ِ تو گذشت.و چه شبهایی که اشک در چشمانم حلقه زد.یادش گرامی.به راستی تو همانی که من میشناختم؟

Aug 31, 2009

سروده ی بی نام ِ من!

از صخره ها می دانمت
از جان و دل چون بلبلان,می خوانمت
چون عطر گل میبویمت
از رازها میگویمت
در دره ها,در کوهها میجویمت
تا خاطر آزادم کنی
از عشق ِ خود جانم بده
از سینه ات بالم بده
تا آسمانی تر شوم!
من کلبه ام را در سرای ِ قلب ِ تو افکنده ام.
بر عشق محتاجم کنی
یا در درون ِ سینه ات چالم کنی
چون لحظه ای یادم کنی
درد ِ من ای محبوب ِ من درمان شود
گر یاد ِ تو صد بار بی خوابم کند
چون نزد ِ این دنیائیان خوارم کند
محبوب ِ من!من همچنان یادت کنم
صد سال گر منعم کنند
صد بار گر ضربم زنند
یک لحظه چون یادت کنم
این جمله از یادم روند.
از مهر سیرابم بکن
از عشق خود شادم بکن
یک لحظه تو یادم بکن
جان را فدایت میکنم..

Aug 29, 2009

سردرگمی

مانده ام در میانه ی راه.بی انگیزه و بی هدف.هوم.چه باید کرد؟

عشق

و نمیدانم این چه احساسی ست.و چرا در وجودم رخنه کرده.و چرا تو.... هوم.
زبان در کام میگیرم و هیچ نمیگویم مبادا خاطرت ازرده گردد.

...

لحظاتِ بی تو...
یعنی لحظاتِ پر درد من.یعنی سکوت نگاهم.یعنی همچنان دور شدن.به کجا میروی؟
همیشه بهتر از من وجود داشته.

می روم....

می روم و همین نوشته ها از من باقی میماند....و خودکاری که هیچ گاه نتوانست اخرین سخنانم را با تو در میان بگذارد.....

سلام

سلام.من.آرزو.چندیست شدیدا دچاره سردرگمی عاطفی شده ام.و دیگر هیچ . . .

Newer Posts