Aug 31, 2009

سروده ی بی نام ِ من!

از صخره ها می دانمت
از جان و دل چون بلبلان,می خوانمت
چون عطر گل میبویمت
از رازها میگویمت
در دره ها,در کوهها میجویمت
تا خاطر آزادم کنی
از عشق ِ خود جانم بده
از سینه ات بالم بده
تا آسمانی تر شوم!
من کلبه ام را در سرای ِ قلب ِ تو افکنده ام.
بر عشق محتاجم کنی
یا در درون ِ سینه ات چالم کنی
چون لحظه ای یادم کنی
درد ِ من ای محبوب ِ من درمان شود
گر یاد ِ تو صد بار بی خوابم کند
چون نزد ِ این دنیائیان خوارم کند
محبوب ِ من!من همچنان یادت کنم
صد سال گر منعم کنند
صد بار گر ضربم زنند
یک لحظه چون یادت کنم
این جمله از یادم روند.
از مهر سیرابم بکن
از عشق خود شادم بکن
یک لحظه تو یادم بکن
جان را فدایت میکنم..

Aug 29, 2009

سردرگمی

مانده ام در میانه ی راه.بی انگیزه و بی هدف.هوم.چه باید کرد؟

عشق

و نمیدانم این چه احساسی ست.و چرا در وجودم رخنه کرده.و چرا تو.... هوم.
زبان در کام میگیرم و هیچ نمیگویم مبادا خاطرت ازرده گردد.

...

لحظاتِ بی تو...
یعنی لحظاتِ پر درد من.یعنی سکوت نگاهم.یعنی همچنان دور شدن.به کجا میروی؟
همیشه بهتر از من وجود داشته.

می روم....

می روم و همین نوشته ها از من باقی میماند....و خودکاری که هیچ گاه نتوانست اخرین سخنانم را با تو در میان بگذارد.....

سلام

سلام.من.آرزو.چندیست شدیدا دچاره سردرگمی عاطفی شده ام.و دیگر هیچ . . .

Newer Posts