و نمیدانم این چه احساسی ست.و چرا در وجودم رخنه کرده.و چرا تو.... هوم.
زبان در کام میگیرم و هیچ نمیگویم مبادا خاطرت ازرده گردد.
زبان در کام میگیرم و هیچ نمیگویم مبادا خاطرت ازرده گردد.
آرزو هستم.
دخترکی که نه گیسوانش طلاییست و نه گونه هایش سرخ.کسی که همیشه تنهاست.
شاید برای همین نامم آرزوست.می توانم همیشه آرزو باشم و آرزو بمانم ... برای همه.
و تنها باشم برای همیشه...
1 نظر:
وبلاگ نو مبارک، ایشالا چرخش بچرخه ... :دی
Post a Comment