چه شبهایی که بی تو و با یاد ِ تو گذشت.و چه شبهایی که اشک در چشمانم حلقه زد.یادش گرامی.به راستی تو همانی که من میشناختم؟
آرزو هستم.
دخترکی که نه گیسوانش طلاییست و نه گونه هایش سرخ.کسی که همیشه تنهاست.
شاید برای همین نامم آرزوست.می توانم همیشه آرزو باشم و آرزو بمانم ... برای همه.
و تنها باشم برای همیشه...
0 نظر:
Post a Comment